تا چند ناز غازه و رنج حنا کشی


نقاش قدرتی اگر از رنگ پاکشی

عرض کمال آینه موقوف سادگی ست


زان جوهرت چه سود که خط بر صفا کشی

حیرت غنیمت است مبادا چو گرد باد


چشمی به گردش آری و جام هوا کشی

بار دلت به ناله رسانی سبک شود


کز پای کوه رشته به زور صدا کشی

بیرون نه فلک فکنی طرح کشت و کار


تا دانه ای سلامت ازین آسیا کشی

با این شکست و عجز رسا موی چینی ایم


آسان مدان که دامنش از دست ما کشی

بار وفا دمی که شود طاقت آزما


غیر از عرق دگر چه به دوش حیا کشی

مخمل رضا به مشق سجودت نمی دهد


خط بر زمین مگر ز نی بوریا کشی

دوش غنا ستمکش ناز هوس مباد


بار جهان خوشست که بر پشت پا کشی

گر آگهی ز خفت اوضاع احتیاج


دست آنقدر میاز که ننگ دعا کشی

غافل مشو ز مزد تلاش فروتنی


شاید که سایه ای کنی ایجاد واکشی

بیدل گذشت عمر و نه ا ی فارغ از امل


بگسیخت رشته و تو همان درکشاکشی